قطعه 26 ردیف عشق مقدس/ عکس: علی اکبر بهشتی
«حیوان خانگی… اما از جنس تکنولوژی». هی! بفهمی نفهمی همین است اپل. ظریف، زیبا، ناز، نازک، اندامی و دلربا که بیشتر به کار نگاه کردن و لذت بردن میآید تا استفاده. اعجاز حضرت تکنولوژی در خلق اپل نیست؛ در استحمار فوق مدرن اغلب کاربران به شدت محترم سیب گاز زده است. سیبی فقط با یک گاز! بیشترش را حق نداری بخوری! سهم تو فقط اندازه یک گاز است! همین را بفهم و با همین حال کن و خوش باش، الباقی سیب پیشکش! یعنی فعلا با همین یک گاز درگیر باش که جاودانگی آدم در زدن همین گاز است. هبوط نه از بهشت خدا، بلکه ورود به هشت بهشت تکنولوژی!
وه که چه تعامل عجیب غریبی دارند اغلب کاربران سیب گاز زده با محصولات اپل. به همان نرمی و مهربانی و عطوفت که آدمی با حیوان خانگیاش. ایام بچگی خروسی داشتم به اسم «دم سیاه». گردنش را که ناز میکردم، بالهایش را تکان میداد و باز میکرد و سینه جلو میداد و روی یک پا بنا میکرد ایستادن! دیروز از دوستم پرسیدم: برای چی 4 میلیون پول زبان بسته را خرج این موبایل اپل کردی؟! چند تایی دلیل تکنولوژیک اقامه کرد و بعد، «آهان»ی حواله داد که؛ نگاه کن! این دکمه را فشار بدهی، شمع خاموش میکند! زمان دمسیاه البته عصر اینترنت نبود که ببینم خروسم قادر است مرا به فضای مجازی وصل کند یا نه اما دروغ نگفته باشم، همان زمان هم هنگام خاموش کردن شمع، منت هیچ حیوان خانگیای را نمیکشیدم. خرجش یک پف بود! و البته لزومی نداشت برای یک پف ساده، پول بیزبان کشور را بزنم به شاخ گاو!
قبل از سفر به مقر سازمان ملل در نیویورک، با خیلی از اپلدانها، اپلدارها و اپلبازها در همین بارهها بحث کرده بودم. جملگی در تعریف اپل اشاره به نکاتی میکردند از این قبیل:
- کار کردن با اپل بسیار راحتتر از سایر محصولات است.
- ویژگیهای منحصر به فرد اپل، یکی دو تا نیست؛ هم ممتاز است و هم متمایز.
- بسیار سبک، زیبا و نازک است.
- … و رجزی که تقریبا همهشان بدان اشاره میکردند؛ کسی که با اپل کار میکند، هرگز نمیتواند با محصول دیگر کار کند.
من خودم خیلی اهل تکنولوژی و این حرفها نیستم. این را نه به قصد پز میگویم و نه احیانا به سبب ملامت. واقعیتی است. بر همین اساس، سوالات فنیام از دوستان اپلی، بعضا سوالات ساده و پیشپا افتادهای بود. و اما صرفنظر از بدیهیاتی که سر جای خود، تمام و کمال درست میشد، جواب این دوستان عمدتا موارد زیر بود:
- این مورد در موبایل اپل بخواهد همچین شود، باید اول فلان چیز را دانلود کنی و… متاسفانه هنوز نسخه جدیدش نیامده!
- نسخه جدیدش آمده اما در ایران جواب نمیدهد!
- ورژن بالاترش آمده، اتفاقا در ایران هم جواب میدهد اما این را بگیری، قابلیت فلان و کارکرد بهمان را در لپتاپ خود باید بیخیال شوی!
- اپل اصلا فلان چیز را ندارد. شأن روح استیو جابز بالاتر از بلوتوث است!
- اپل از هیچ محصول دیگری فلان و بهمان چیز را قبول نمیکند!
… و بالطبع وقتی دوستان اپلی ملتفت نگاه معنیدارم میشدند، از همان «آهان»های فوقالذکر حواله میدادند که؛ اگر در صفحه تاچ اپل انگشت فلانت را با انگشت بهمان، در این جهت بچرخانی، همچین میشود و اگر با همین 2 انگشت، برعکس بچرخانی، همچون! القصه! «تاچ اپل» مرا یاد «تاج دمسیاه» انداخت. آن مرحوم (استیو جابز را نمیگویم!) هم وقتی دست به بالای تاجش میکشیدی، سینه راست میکرد و وقتی دست به پایین تاجش میکشیدی، بالش را تکان میداد! باز هم القصه! خودم را راضی کردم که شاید واقعا مشکل از من است… و این منم که نمیفهمم. لابد اپل محصولی متعالی است اما من به دلیل عدم رابطه با دنیای تکنولوژی، خیلی متوجه خوبیهای این برند نمیشوم… تا اینکه روزی از روزهای نیویورک، دیدار احمدینژاد با انجمن اسلامی یهودیان مقیم منهتن (!) را پیچاندم و رفتم ساختمان اپل واقع در قلب نیویورک. میدانی بود با نام دیگری، اما به خاطر ساختمان اپل، همگان میدان اپل یا میدان استیو جابز میخواندندش. محل مراجعه ارباب رجوع، زیرزمینی بود که تو را با پله برقی میبرد پایین. یک محل بزرگ، مجلل و کافی برای مراجعه عشاق اپل که محصولات اصل اصل اصل اپل را بخرند. نبض اپل در همین جا میزد؛ در همین زیرزمین که تقسیم شده بود به چند بخش. جایی کوچک برای خرید اپل، جایی کوچک برای تعمیر… و البته جایی بزرگ برای پرسیدن سوال، که شلوغترین جا، همین جا بود! کارمندان اپل همگی جوان بودند و لباس متحدالشکلی داشتند با همان نشان آشنای سیب گاز زده. فقط زیرزمینی که من توش بودم نزدیک 100 نفر کارمند داشت. اغلب سفید و چند تایی سیاه. ارباب رجوع اما خیلی بیش از این حرفها بود؛ شاید 300 نفر، شاید هم بیشتر. مقر اپل، با یکی از بچههای باشگاه خبرنگاران جوان رفته بودم. جمعیت ارباب رجوع را به همسفرم نشان دادم و گفتم: نگاهشان کن! نگاه کرد… و من هم با دقت بیشتری! انگار که کلاس فوقالعاده! و قیافهها؟ همه شبیه قیافه من ایرانی، به همان بهت و حیرت، وقتی که داشتم سوال میپرسیدم از دوستان اپلی در دیار خودمان. و دیدم اپل، برندی است که تو 4تا چیزش را بلدی، به این قیمت که هر روز باید بیایی این زیرزمین تا آن 400 تا سوال خودت را بپرسی! و همچنان سوالات دیگری و پرسشهای جدیدی! و فرقی نمیکند ایرانی باشی یا چینی یا حتی آمریکایی ساکن در نیویورک! و بهراستی این عالیجناب اپل، موبایل است، لپتاپ است، آیپد است… یا برندی فریبنده که تو را بنده خود کرده؟! ما برای اپل ایم یا اپل برای ما؟!
گمانم سیب آقای استیو جابز، سیب نیوتن نیست، بل تمثیلی است از آن سیب که آدم ابوالبشر به فریب شیطان خورد، فقط یک گاز! آدمی که پشیمان شد؛ ما ابنای آدم اما برای آنکه این سیب، آسیبی به پرستیژ مدرنمان نزند، فعلا به سوالات خود از کارکنان اپل مشغولیم!
اپل حتما امتیازاتی دارد که به سیاق «کفتربازها» عدهای را «اپلباز» میخوانیم. لیکن مساله اینجاست: اپل هرگز جلد آدمی نیست. و تو باید دقیقا بیکار باشی تا بفهمی با فشار کدام دکمه، این بیلبیلک قادر است شمع خاموش شده را دوباره روشن کند! دلم میسوزد برای تنهایی انسان معاصر؛ با آیفون فلان نتوانست تنهاییاش را پر کند، انتظار آیفون بهمان را میکشد! کاش روزی باور کنیم که اپل جز همان کارهای سخت و آسان تکنولوژی، مهارت دیگری ندارد. در قلب غرب، زیاد دیدم مردمانی که یک دستشان قلاده سگ است اما بیخانه و بیخانواده و بیخاندان، گردن خود را به دست قلاده مدرنیسم سپردهاند و تک و تنها از این سو به آن سو میروند در زمینی که نامش بهشت نیست. سوالات اپلی را ول کن. این همه سوال، این همه مساله، این همه مصیبت، به آن یک گاز میارزید؟!
وطن امروز/ 2 آبان 1391
نوشته شده توسط :::نظرات دیگران [ نظر]